جدول جو
جدول جو

معنی عارض شدن - جستجوی لغت در جدول جو

عارض شدن
روی دادن، رخ دادن
به قاضی یا دادگاه تظلم کردن، شکایت کردن، متظلم شدن، دادخواهی کردن
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
فرهنگ فارسی عمید
عارض شدن
(اَ رَ دَ)
شکایت کردن. متظلم شدن. دادخواهی کردن. قصه به قاضی برداشتن. رفع دعوی کردن به حاکم، روی دادن. رخ دادن. پدید شدن
لغت نامه دهخدا
عارض شدن
متظلم شدن، رخ دادن، قصه بقاضی گفتن، دادخواهی
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
فرهنگ لغت هوشیار
عارض شدن
((~. شُ دَ))
پیش آمدن، رخ دادن، شکایت کردن، دادخواهی کردن
تصویری از عارض شدن
تصویر عارض شدن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حاضر شدن
تصویر حاضر شدن
آماده شدن، حضور یافتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عادت شدن
تصویر عادت شدن
رسم شدن، معمول شدن
در علم زیست شناسی قاعده شدن زن، حائض شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فارغ شدن
تصویر فارغ شدن
آسوده شدن
کنایه از وضع حمل کردن، زایمان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاید شدن
تصویر عاید شدن
به دست آمدن، حاصل شدن، فراهم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
ناتوان شدن، درماندن، کنایه از خسته شدن، به ستوه آمدن
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
معروض شدن. (از آنندراج) :
گر ز صد آرزوی وصل یکی بشماری
تا قیامت نشود عرض تمنای دلم.
حسین ثنائی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
آهنگ کردن قصد کردن، حرکت کردن به سوی مقصدی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طاری شدن
تصویر طاری شدن
آمدن از جایی که ندانند یا از جایی دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاید شدن
تصویر عاید شدن
به دست رسیدن فراهم آمدن نصیب شدن چیزی کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
دل دادن دل سپردن دل باختن دوستی شدید نسبت به کسی یا چیزی یافتن شیفته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاصی شدن
تصویر عاصی شدن
عصیان کردن تمرد کردن نافرمان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاطل شدن
تصویر عاطل شدن
فرغیشیدن اکاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
فرو ماندن، درماندن
فرهنگ لغت هوشیار
خو گر شدن، رواگ پذیرفتن، دشتان شدن خوی کسی شدن (امری و عملی) ملکه شدن، رسم شدن معمول شدن، حایض گشتن زن قاعده شدن زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عادی شدن
تصویر عادی شدن
شنیکیدن ساز وار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارب شدن
تصویر غارب شدن
فرو شدن غروب کردن (ستاره) فرو شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بر آسودن، زاییدن فراغت یافتن آسوده شدن، وضع حمل انجام یافتن عمل زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غارت شدن
تصویر غارت شدن
به تاراج رفتن مال و متاع
فرهنگ لغت هوشیار
دو باخته شدن (نرد) باختن در بازی نرد بطوری که حریف همه مهره های خود را برداشته باشد و شخص مقابل هیچ مهره برنداشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تارک شدن
تصویر تارک شدن
چیز آموخته را فراموش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون شدن فراجستن بیرون شدن بیرن رفتن (از خانه شهر و غیره)، ترک کردن (اداره موسسه و غیره)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حاضر شدن
تصویر حاضر شدن
پدید آمدن ظاهر شدن، موجود شدن تولید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
روانیدن سچیدن روانشدن سرازیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بارز شدن
تصویر بارز شدن
پدیدار شدن، نمایان شدن، ظاهر شدن، آشکار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وارث شدن
تصویر وارث شدن
رخن بردن ارث برنده شدن میراث یافتن مرده ریگ یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عمری شدن
تصویر عمری شدن
خشمگین شدن غضبناک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جاری شدن
تصویر جاری شدن
((شُ دَ))
روان شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از معارض شدن
تصویر معارض شدن
((~. شُ دَ))
مقابل شدن، مانع گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عازم شدن
تصویر عازم شدن
روانه شدن، رهسپار شدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عاجز شدن
تصویر عاجز شدن
فروماندن، درماندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خارج شدن
تصویر خارج شدن
در شدن
فرهنگ واژه فارسی سره